گلچین زیباترین شعر در مورد بلوغ
شعر در مورد بلوغ
,شعر در مورد بلوغ,شعری در مورد بلوغ,شعر هایی در مورد بلوغ,شعری درباره بلوغ,داستان هایی در مورد بلوغ,شعر در مورد بلوغ,شعری در مورد بلوغ,شعر هایی در مورد بلوغ,شعر بلوغ,شعر برای بلوغ,شعر درباره ی بلوغ,شعری درباره ی بلوغ,داستان کوتاه درباره ی بلوغ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بلوغ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
چون بلوغ کمال دستش داد
نفرتی زین جهان پستش داد
شعر در مورد بلوغ
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک توست
شعری در مورد بلوغ
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
شعر هایی در مورد بلوغ
چون کمال بلوغ ممکن نیست
چکنم گور گاهواره کنم
شعری درباره بلوغ
بلوغ اینجاست در عقبی طهورش
دلت آنجاست در فردوس نورش
داستان هایی در مورد بلوغ
چه طعن هاست که اطفال شاخ می نزنند
به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را
شعر در مورد بلوغ
کدام طفل تمنی کنون رسد به بلوغ
چو در سواد و بیاض زمانه دایه نماند
شعری در مورد بلوغ
بلوغ خاص خاص الخاص از دین
بتلوین باشد و وقتی بتمکین
شعر هایی در مورد بلوغ
وصف نبوت بلوغ یافت ز احمد
رسم ولایت کمال جست ز حیدر
شعر بلوغ
بوی تو
بوی کفش تازه
در سن بلوغ است
وقتی که از مغازه قدم بیرون می گذاریم.
شعر برای بلوغ
از تو با عطرها وُ آینهها از تو با خنیاگران دوره گرد از تو با بلوغ پسکوچهها
از تو با تنهایی انسان از تو با تمام نفسهای خویش سخن خواهم گفت!
شعر درباره ی بلوغ
تو را به جهان معرفی خواهم کرد تا تمام دیوارها فرو ریزند
و عشق بر خرابههای تباهی مستانه بگذرد!
شعری درباره ی بلوغ
رسالت دیگری در میانه نیست! من به این رباط آمدهام
تا تو را زندگی کنم و بمیرم!
داستان کوتاه درباره ی بلوغ
یادت هست
که من برای پرواز بادبادکی تنها…
تمام جهان را به باد می دادم!؟
شعر در مورد بلوغ
برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام…
و از میان نگاهت هزار باد وزید.
شعری در مورد بلوغ
مرا به لحظه های گرم بودنت بردی…
و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو…
شعر هایی در مورد بلوغ
پر از بلوغ شدم…
پر از لجاجت رفتن. هنوز یادم هست…
وداع تلخ تو را… و نگاهت که همچو طوفان بود…
شعری درباره بلوغ
تو ناپدید شدی… من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم…
و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم.
پس از تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت!
داستان هایی در مورد بلوغ
ابدیت در شانه های باران خورده توست..
دستانت گویا اساطیریند..
شعر در مورد بلوغ
و من هم که در دستان تو خلق می شوم از شانه هایت عروج می کنم..
قد می کشم..
و این تویی، ابدیتی روان در تمام لحظهی بلوغ این سبزه در التهاب رستن.
شعری در مورد بلوغ
کاش می شد لحظه ای تنها لحظه ای چشمهایت را باز کنی
و ببینی چگونه سبز میشوم… به نگاه تو!
شعر هایی در مورد بلوغ
کار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ،
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
شعر بلوغ
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
شعر برای بلوغ
صبح ها وقتی خورشید، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم. روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل، نم بزنیم.
شعر درباره ی بلوغ
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی.
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
شعری درباره ی بلوغ
نام را باز ستانیم از ابر، از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
داستان کوتاه درباره ی بلوغ
کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
شعر در مورد بلوغ
من صدای وزش ماده را می شنوم و صدای ، کفش ایمان را در کوچه شوق.
و صدای باران را، روی پلک تر عشق، روی موسیقی غمناک بلوغ، روی آواز انارستان ها.
شعری در مورد بلوغ
بلوغ چشمهای آبی من درو کردن نفسهای تکه تکه ی توست
وقتی زیر آوار احساساتم بی اختیار میلرزی.
شعر هایی در مورد بلوغ
خانه دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد
شعری درباره بلوغ
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت کوچه باغی است
که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
داستان هایی در مورد بلوغ
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
شعر در مورد بلوغ
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
شعری در مورد بلوغ
بی تو شکست خاطره های بلوغ عشق
بی تو غروب واژه رویا همیشگی ست
شعر هایی در مورد بلوغ
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود ریخته ست
شعر بلوغ
چون درختی در زمستانم بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
شعر برای بلوغ
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش با امید روزهای سبز آینده خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم ریخته دیری ست هر چه بودم یاد و بودم برگ یاد
شعر درباره ی بلوغ
با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
شعری درباره ی بلوغ
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز بربیابان غریب من منگر و منگر
داستان کوتاه درباره ی بلوغ
سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار تا درود دردناک اندهان ماند سرود من
شعر در مورد بلوغ
سلام صبح سلام آینه سلام دروازه سلام مرز جدایی
به گوشواره ی گیلاس کنار زلفت سلام بلوغ اشک ها در آینه ، در خواب ، در استکان
شعری در مورد بلوغ
از امتناع تو خشکید و پلکان خیس ماند از رد کفش های گل آلود تو
شیر مستی از بوی برگ ها از آن که در اطراف چهره ات دمیده پیچک وحشی
نشانه ی پاییز و جشنواره ی باران نثار مژگانت جریمه ی فراموشی
شعر هایی در مورد بلوغ
در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین
با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست
شعری درباره بلوغ
زشت است اگر که من یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچه های خامش و خلوت نجومیش یا با جام شعر خویش خوش آمد نگویمش
داستان هایی در مورد بلوغ
گیرم که این درخت تناور در قله ی بلوغ
آبستن از نسیم گناهی ست
شعر در مورد بلوغ
سرزمینی سترون و انتظار بلوغ بی گذشت فصول در پاییزی ماندگار زنجیری از زمین
برپا بندی از آسمان بر دست هراسی از گرداب در برابر تصویری از مرداب دوردست
شعری در مورد بلوغ
بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است،
کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست
شعر هایی در مورد بلوغ
من اگه مرجع تقلید بودم؛ اونجایی که آدم دیگه با هیچکس قهر نمیکنه رو
سن بلوغ اعلام میکردم
شعر بلوغ
آنچه بلوغ به ما آموخته
خودپسندی، تنفر و کینه است
شعر برای بلوغ
در روزگاری زندگی می کنیم که: هرزگی “مد” است! بی آبرویی “کلاس “است!
مستی و دود “تفریح” است! رابطه با نامحرم”روشن فکری” است! گرگ بودن “رمز موفقیت” است!
بی فرهنگی “فرهنگ” است! پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه”رشد وبلوغ” است!!!!
شعر درباره ی بلوغ
از مارمولک له شده زشت تر،
پسربچه تو سن بلوغه
شعری درباره ی بلوغ
مرگ دخترک فقیری است
که برجستگی لبان بی رنگش ثروت بلوغش را حراج کرده
داستان کوتاه درباره ی بلوغ
خنده های ما در خلال راز های زندگی ،
در عبور روزهای کودکی ؛ و در شروع یک بلوغ مخملی گم شدند …
شعر در مورد بلوغ
از چارچوب پنجره ی روشن
بلوغ آینده را طلایی و تابنده یافتم
شعری در مورد بلوغ
آه ای طلوع روشن غمگین
آیا تو بامداد بلوغی ؟
شعر هایی در مورد بلوغ
آن بامداد دور ، که نور طلایی اش
در موزه ی تصور من می تافت
تا چهره ها و پیکره ها را عیان کند
تا در تن مجسمه های خیال من
جانی بیافریند و خونی روان کند ؟
شعری درباره بلوغ
آن بامداد دور که در روشنایی اش
لب بر جبین آینه ها می گذاشتم
تا بوسه در بخار نفس آشیان کند
وان جفت ناشناس از آن سوی عکس من
با پاسخی ؟ لبان مرا مهربان کند ؟
داستان هایی در مورد بلوغ
آن بامداد دور ، که برگ درخت را
در چشم من به دست بدل می کرد
تا دست را به قوت جادو زبان کند
پس ، بر زبان برگ ، پیام نسیم را
گویا تر از بشارت پیغمبران کند ؟
شعر در مورد بلوغ
آه ای طلوع روشن غمگین
ای صبح دوردست که از نو دمیده ا ی
اکنون تو از دریچه ی چشمانم
بر موزه ای که سوخته می تابی
شعری در مورد بلوغ
بر موزه ای که
پیکره هایش گداخته
دود از پس حریق ، در او خانه ساخته
اکنون تویی و آینه ای خالی
آینه ای که ریختگی های جویه اش
چشمان پیر بر شب کوری گشوده است
شعر هایی در مورد بلوغ
نقش لبان جفت من و بوسه ی مرا
آسان تر از بخار نفس ها ، زدوده است
اکنون به برگ ریخته می تابی
برگی که
همزبان نسیم و پرنده نیست
شعر بلوغ
برگی که همچو دست فرورفته در گل است
این دست را به مهر فشردن ، چه مشکل است
شعر برای بلوغ
ای آفتاب روشن غمگین
ویرانه ها هنوز به نور تو تشنه اند
در بسته دار بر شب فرجام ناپذیر
بعد از چنان طلوع ، غروبت حرام باد
صبحی اگر نماند ، به شب نیز گو بمیر
شعر درباره ی بلوغ
ای چشم ناشناس تصویر من در آینه ی روشن بلوغ
مویی به رتگ نیمه شبان داشت
شعری درباره ی بلوغ
من در تو ، نیمه ی دگرم را می جویم
ز عطر تو سرخ بلوغم را می بویم
داستان کوتاه درباره ی بلوغ
زن جاودانه زیست . و انسان در حشمت بلوغ یک قطره شد
و طرح تولدی بر جاده ریخت .
شعر در مورد بلوغ
تو بخون از سر آواز
وقتی حتی لاله لال
وقت بلوغ آینه س وقت غزلخونی نور
شعری در مورد بلوغ
به عریانی درک نمی توانندش کرد در لطافت بلوغش در محبت متبلور شمیمش
چنان که زمان را و زایش را باغهای ترانه و ستاره و امید را
شعر هایی در مورد بلوغ
آبهای ترنم بهار در زمستان جوان صدای دلنواز هد هد و ترانه ی بلوغ کلاغ من
همچنان پشت ترا نه ی میزساکت آفتابی در رویای شنیدن لبخندی چشم می گشائیم
شعری درباره بلوغ
در خرقه ی آسمانی که به ساعت یازده گل میکند بخوبی می دانم که نباید خود را گول بزنم
چشمانم را وبالاتر از همه اندیشه ام را خود را همواره غرق شمیم خدا می افکنم
تا در امتحان شور جوانی منطق آرامش را پاس بدارم و همواره تشنه ی بکر دانائی باشم
شعر در مورد بلوغ
- ۹۷/۰۷/۰۵